در حالات مرحوم شیخ جعفر شوشتری -که از اعاظم علمای گذشته بوده- نقل شده است: در شوشتر رسم بوده که ایام عید نوروز که مردم به تنظیف خانهها و تعمیر و نوسازی وسایل زندگی میپرداختند، مسگرها که کارشان اصلاح ظرفهای فرسوده بود در کوچهها میگشتند و صدا میزدند: دیگ سفید میکنیم، دیگ سفید میکنیم. مقصودشان این بود دیگهایی را که در طول سال در خانهها کار کرده و سیاه شده است بگیرند و سفید کنند. در آن ایام مرحوم شیخ جعفر روزی در میان جمعیت عظیمی منبر رفت، تا روی منبر نشست بعد از حمد و ثناء و صلوات فرمود:
«ایها الناس! قدراً نُبیّض، قدراً نبیض؛ ای مردم، ما دیگ سفید میکنیم، دیگ سفید میکنیم».
مقصودش این بود دیگ دلها بر اثر نافرمانیها و بدعملیها سیاه شده است، آیا وقت آن نرسیده که این دلهای سیاه را سفید کنیم؟ مردم، شما که دیگهای آشتان را در این ایام سفید میکنید، آیا دیگهای جانتان نیاز به سفید کردن ندارد؟
نقل شده است این حرف چنان دگرگونی و انقلاب در دلهای شنوندگان ایجاد کرد که مجلس یک تکان خورد و صدای ناله و شیون از مجلسیان برخاست!
شیخ روز دیگری هم بالای منبر نشست و گفت: الان که از منزل به مسجد میآمدم، بین راه چهارپایی را دیدم باری سنگین بر دوشش گذاشته بودند، آن زبانبسته نفسزنان آن بار سنگین را میکشید و میبرد، دلم به حال آن حیوان سوخت، همچنان به او نگاه میکردم تا مقابل خانهای رسید و بار از دوشش برداشتند. او که نفسی راحت کشید، نگاهی به من کرد، دید من با ترحم به او نگاه میکنم. به من گفت: ای شیخ برو به حال زار خودت گریه کن! من که با هر زحمتی بود بارم را به مقصد رساندم و راحت شدم، اما تو با این کولهبار سنگین گناهان کی و چگونه به مقصد خواهی رسید تا راحت شوی؟!
آنگاه فرمود: آری ای مردم، این الاغ است که وقتی کنار یک نهر آب میرسد و میبیند که نمیتواند از آن عبور کند، قدم از قدم برنمیدارد اما تو ای انسان کنار جهنم سوزان میرسی بیپروا جلو میروی، آن حیوان خود را به آب نمیزند اما تو خود را به آتش میزنی.